چندی است که بر اساس طرحی نو و زیبا از دوست و همشهری خوبم محمد صنگوری از شبکه یک تلویزیون برنامه ای در حال پخش می باشد که زنان هنرپیشه مطرح کشور صفحاتی از کتاب جاودانه و بیاد ماندنی و تاریخی " دا " را روایت می کنند.
خود و قلمم را کوچکتر از آن می دانم که به تعریف و تمجید شیر زنی از قبیله عشق و جنون خانم سیده زهرا حسینی نویسنده بزرگوار کتاب دا بپردازم. واژه بی نظیر و نه کم نظیر، واقعاً برازنده و در خور اینچنین کتاب و اینچنین شخصیتی می باشد. و بی شک اینچنین قلمی و اینچنین نگارشی و اینچنین روایتگری در تاریخ ما هرگز تکرار نخواهد شد. و مطمئن هستم که تاریخ ایران زمین علی الخصوص تاریخ دفاع مقدس تمام قد در مقابل چنین شخصیتی ایستاده و در مقابلش سر به تعظیم فرود می آورد و به آن بدهکار خواهد بود.
از آنجا که مطالب بیان شده در کتاب را با گوشت و پوست خود احساس نموده ایم، کتاب دا کاملاً مستند، مستدل و قابل تائید می باشد. مطالعه در خلوت این کتاب باعث گردید که دیدگاه جدیدی نسبت به واژه زن داشته باشم و ایشان را زنی فراتر از یک مرد بیابم و این چنین است که بر دست و پای چنین زنی بوسه می زنم و بر شرافتش درود می فرستم.
جنگیدن، ترکش خوردن و مجروح شدن، خوردن و خوابیدن میان شهدا، غسل و کفن کردن تکه پاره های شهدا و... هیچگونه سنخیتی با روحیات و جنس لطیف زنانه ندارند و وارد آمدن پیاپی غم ها، غصه ها، کمبودها، فشارها، دربدری های فراوان و... آنهم در یک برهه کوتاه زمانی واقعا از ایشان یک شخصیتی استثنایی و غیر قابل باور و اسطوره ای تاریخی خلق نموده است.
از برتری های ویژه، حافظه فوق العاده قوی ایشان می باشد که ورود به جزئیاتی که از وقوع آنها چند دهه می گذرد، ما را سخت متعجب نموده است.
واقع گرایی و عدم برخوردهای احساسی صرف، جامعیت، بیان جزئیات همراه با کلیات، ارائه سند و عکس، پیوستگی در روز شماری حوادث اتفاق افتاده و... باعث تاثیر گذاری فراوان این اثر تاریخی گردیده اند. توصیه موکد به شما عزیزان، خواندن حداقل یکبار این شاهکار تکرار نشدنی می باشد.
به دو سطر ابتدایی این نوشتار برگردیم. در هنگام اجرای یکی از این قسمت ها توسط خانم افسر اسدی (همسر آقای اصغر همت)، ایشان چنان در متن فرو رفته و با آن بخوبی ارتباط برقرار کرده بودند و همذات پنداری قوی چنان بر ایشان مسلط گردیده بود که چندین بار ضبط برنامه به علت گریه های مکررشان قطع گردید و هر بار هنگام گریستن، در پشت کتاب پنهان می شدند. شاید خود و آستانه تحمل درد و شخصیت کتاب دا را همزمان با هم مقایسه می کرده و فریادهای قطرات اشکش نتیجه این قیاس بوده است.
چند شب پیش این برنامه ادامه داشت با اجرای خانم عسل بدیعی (همسر مطلقه آقای ابوالفضل عرب پور). فقط نمی دانم که چرا تلویزیون تمام رنگی ما با هر بار نشان دادن ایشان کاملاً سیاه و سفید می شد؟
بسیار سریع سه زن با یکدیگر مقایسه گردیدند و تصور می گردد که بهترین قاضی تاریخ می باشد. براستی رمز ماندگاری در تاریخ بعضی افراد چیست؟
عباس
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
|
سه شنبه 22 فروردين 1391 ساعت 8:55 |
بازدید : 475 |
نویسنده :
داريوش
| ( نظرات )
|
لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ، ترس یا حقیقت ؟
It is sometimes the mosque, church, come out and see what you see behind the belief, fear, or reality
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
|
دو شنبه 21 فروردين 1391 ساعت 19:4 |
بازدید : 442 |
نویسنده :
داريوش
| ( نظرات )
|
لازم است گاهی اوقات از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می خواهی به آن خانه برگردی یا نه ؟
Sometimes it is necessary to come out of the house and think I want to see it back home or not
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
|
چهار شنبه 16 فروردين 1391 ساعت 10:29 |
بازدید : 366 |
نویسنده :
عباس
| ( نظرات )
|
دوران خوش و بی خیالی و سبکبالی مدرسه رفتن بود و بچه ها فارغ از هر گونه قید و بندی درونیات خود را صادقانه بیرون می ریختند. زنگ انشاء یکی از بهترین آوردگاههایی بود که دانش آموزان راحتتر لایه های درونی خود را به منصه ظهور می گذاشتند و یکی از بهترین فضاهایی است که با مطالعه دستنوشته های ارائه شده می توان دوستیابی نمود و طبع های لطیف را ردیابی کرد.
معلم انشاء که معلم درس فارسی هم بود و در صورت غیبت معلم های دیگر، ورزش، ریاضی، علوم و غیره هم تدریس می کرد، موضوع انشای هفته ی بعد را مشخص کرد: فصل زمستان را توصیف کنید.
هفته ی آینده آمد و زنگ انشاء شد. چند تا از بچه ها به نوبت پای تخته سیاه رفته و از زاویه دید خود فصل زمستان را تعریف کردند. تا اینکه نوبت به او رسید و اسمش خوانده شد و کنار میز آقا معلم ایستاد و بلند بلند شروع به خواندن نوشته هایش کرد:
فصل زمستان را توصیف کنید. زمستان همه جا سرد است و من بخاطر سرما، یخبندان، برف و بوران و نماد مردگی این فصل را دوست ندارم. خیلی کوتاه و در یکی دو سطر و خلاصه زمستان را بیان کرد.
و اما بهار...
بهار فصل زیباییهاست. فصل تولد طبیعت است و فصل رستاخیز می باشد. او که علاقه شدیدی به بهار و طبیعت داشت حدود پنج صفحه در وصف بهار گفت. بهار یعنی عشق به زیبایی. بهار یعنی نقاش هستی هرچه که دلش می خواهد آنرا نقاشی می کند. معلم هرچه فریاد می زد بس است، ول کن ماجرا نبود و همچنان در حال خواندن ادامه ی انشایش بود. بهار یعنی جان بهار یعنی ریحان. من بهار را خیلی دوست دارم...
شلیک پیاپی کلاهک های انفجاری خنده آنقدر زیاد و شیرین بود که انعکاس و اثرات لذت بخش آن خاطره همچنان و بعد گذشت چند دهه و با شروع هر فصل بهار سر تا پای وجودم را فرا می گیرد. و تا سالیان بعد آن خاطره بیاد ماندنی و آن ضرب المثل همچنان نقل مجلس ما بود.
عباس
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
|
دو شنبه 14 فروردين 1391 ساعت 15:17 |
بازدید : 380 |
نویسنده :
عباس
| ( نظرات )
|
نزدیک به سه سال بود که درهای خیر و برکت بر ما بسته شده بود و برای ما که پابوس و ارادتمند ثابت بارگاه ملکوتی ثامن الحجج هستیم سخت بود که فراهم نمی شد سفری به مشهد داشته باشیم حتی چندین بار هم تا داخل آژانس های مسافرتی رفته بودیم ولی دست خالی برمی گشتیم و انگار که این قفل باز شدنی نبود.
حالا نوبت تهیه بلیت قطار بود. مگر بلیت گیر می آمد. باید بهمن ماه تهیه می کردی. برای تهیه بلیت هم که ظاهراً مسئول بسیج رجا ما را فراموش کرده بود. چند روز قبل از موعد مقرر زنگ موبایل بصدا درآمد که چرا نمی آیید بلیت قطار را تحویل بگیرید؟ یا خدا یا ابوالفضل. این دیگه کیه؟ با چند واسطه به یک بنده خدایی جهت تهیه بلیت سپرده بودیم، که با نامبرده به آژانس رفته و بلیت رفت و برگشت را تهیه نمودیم فقط نمی دانم که صادر کننده بلیت چرا عذر خواهی می کرد که ما فقط قطارهایی داریم که شما را در کوتاهترین مدت زمانی هشت ساعته به مقصد می رسانند؟
تنها مشکلی که آزار دهنده بود این بود که تاریخ رفتن ما به مشهد یکروز زودتر از تاریخ تحویل اتاق در هتل بود که این معظل دردسر ساز نشان می داد. تاریخ حرکت دوم فروردین ساعت شش و چهل دقیقه صبح بود. شب قبل ساعت ها را یک ساعت کشیدم جلو و تخت گرفتم خوابیدم. فریادهای بلند شو بلند شو عیالات متحده آتش بجان ما انداخت فنرناک بلند شدم و دیدم که ساعت شش صبح است و زنگ تنظیم شده ساعت موبایل بصدا در نیامده بود هراس انگیزناک از رختخواب برخاسته و به راننده آژانسی که قرار بود ما را به میدان راه آهن ببرد زنگ زدم که دیدم از بد روزگار خواب بود. بگذریم تا نشستیم تو قطار، قطار راه افتاد.
و راه نفوذ وسوسه های شیطان سد شد دال بر اینکه دیدی امام رضاع ما را فراموش نکرده!
ساعت حدود چهار بعداز ظهر بود که رفتیم هتل و با اخم مدیر هتل روبرو شدیم که یکروز زودتر آمده اید و جای خالی نداریم. هول هفت قیامت سراسر وجود ما را فرا گرفت که در این فوران جمعیت شهر مشهد و نبود جای استراحت بکجا پناه ببریم؟ در حال خروج از هتل بودیم که مدیر هتل پیغام فرستاد یک اتاق جهت اسکان امشب شما خالی شده است.
و راه نفوذ وسوسه های شیطان سد شد دال بر اینکه دیدی امام رضاع ما را فراموش نکرده!...... و این حکایت همچنان باقیست. و زمانی که امام غریب ما را فراموش نکرده است آیا خداوند کریم امام هشتم، بندگان غافل خود را فراموش می کند؟
به جرات می توان گفت بزرگترین لطفی که خدای آسمان و زمین بر این تکه از جغرافیای کره خاکی نموده است، قرار دادن نگین شمس شموس بر انگشتری خطه خراسانی می باشد که مایه مباهات ارض و سماء است و مایه برکات خاک ایران زمین.
بی شک و یقیناً چنگ زدن به دامان امامی که در چهل و هشت سالگی پدر شد و واسطه قرار دادن فرزند عزیز و دلبندش امام جود و سخاء امام جوادالائمهع گره گشای هر قفل و هر در بسته ای می باشد.
عباس
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
|
دو شنبه 14 فروردين 1391 ساعت 10:50 |
بازدید : 473 |
نویسنده :
داريوش
| ( نظرات )
|
اینکه امروز سالگرد ازدواج من است قطعاً اهمیت فراوانی در تقویم شمسی برای کسی بجز من و همسرم و شاید بچه هایم نداشته باشد. ولی گاهی اوقات باید بهتر دید ،بهتر اندیشید ، و بهتر وقایع را باهم پیوند زد . تولد شناسنامه ای من در آغازین روز بهار است . آغاز زندگی مشترکم همزمان با شروع دمیدن شکوفه های بهاریست و هر دو ثمره زندگی مشترکم در بهار به من هدیه داده شده است . انگار من و بهار آشنایی دیرینه داریم .
Today is my wedding anniversary, it is certainly important in the solar calendar for anyone except maybe my wife and I and my children are not. But sometimes you see better, think better, and it will link the events together. Spring is in the early days of my birth certificate. Start at the beginning of our common life, and both fruits Bharyst blossoms blowing in the spring of our common life has given me a gift. I have my old acquaintance and the spring.
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
|
یک شنبه 28 اسفند 1390 ساعت 11:8 |
بازدید : 553 |
نویسنده :
داريوش
| ( نظرات )
|
در هر طواف زمین به دور اریکه پادشاه کواکب 365 بار ظلمت شب را به امید طلوع نور پشت سر گذاشتم ، در این شبانه های ظلمانی هیچگاه امید دمیدن اولین تشعشعات لبخند امپراطور افلاک را به فراموشی نسپردم .سیاهی موهایم به سپیدی گرایید تا باوری باشد برای دمیدن اعظم سپیده ها . و اینکه در آغازین روزهای رویش گل سرخ ، گل افشانی خورشید رویت را به شادی مینشینم
|
امتیاز مطلب : 84
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22