به ياد اكبر
تلفن سکونت گاه شبانه به صدا درآمد ، صدای غمگین و گرفته ای از آن سوی سیم پیام سفر ابدیش را داد.
سفیر شادمانی با رفتنش ما را ناشاد کرد. او با کوله باری از غم که ره آورد زندگی پر از تلخی و ناکامی بود. در هر دیدار با تبسمی شیرین سنگینی غم های پنهان را سبک می کرد . و هنگامی که در آستانه تجربه چهل و دومین بهار زندگی ، خود را آماده بوئیدن گل سرخ می کرد ، با قهقهه های مستانه بار سفر را بست .
اینک ، با خاطرات باز مانده از او، با اندو می گریم و گاه با تلخی می خندم .
داریوش