ولي نه، تو خود آگاه بودي كه آن سرزمين بوي عطر بزرگان آفرينش را دارد ، براي همين بود كه نفس كشيدن در حرم را به قدم زدن در بازار مكاره و استشمام بوي پارچه تازه و انواع اقسام ادويه جات ترجيح مي دادي . راستي كوفه را چگونه ديدي ، آيا نوادگان آن مرد نماهاي نامرد اعتراف به بدي اجدادشان كردنند ويا همانند اسلافشان فقط لاف پيرو بودن را زدنند .برخوردشان با شما چگونه بود وقتي دانستند از نوادگان سلمان فارسي هستيد ؟ مي دانم امام را به نفع خودشان مصادره كردند به بهانه اينكه عرب بود و هم نژاد آنها ، پس باز هم جاهلند و نادان ، نداي اسلام راستين را كه بارها و بارها از حلقوم نازنين محمد برآمد نشنيده اند و يا نمي خواهند بشنوند . پس به آنها مي گفتي اگر امام از شماست چرا تنهايش گذاشتيد؟ چرا بي وفايي كرديد ؟ چرا دعوت به مرگش كرديد ؟ با تو مي گويم كربلايي صدايم را مي شنوي ، اگر علي و حسين به جاي كوفه به ديار دوست صحابيشان سلمان فارسي و يا همان برزويه خودمان مي آمدند رفتار پدران ما چگونه بود ، پيمان شكني مي كردند ، در نخيله تنهايش مي گذاشتند ، آب را به روي خانواده اش مي بستند ، دام كربلا را برايش مي گستردند ؟ به خداي محمد كه هيچكدام از آنها رخ نمي داد ، مختار هم به زحمت انتقام نمي افتاد و ما امروز تاريخ اسلام را طوري ديگر مرور مي كرديم .مي گويي اين حرفها نژادپرستانه است ، پاسخت ميدهم كه نه همگان ديدند كه فرزندان سلمان چگونه با عشق به حسين بدست فرزندان همان كوفيان در جنگي هشت ساله ونابرابر پر پر شدند ، آري كوفه همان سرزميني كه امامان عزيز ما را چه آزار ها كه ندادند . علي را در محراب عشق به خون كشيدند ، حسن را تنها گذاشتند، بچه هاي مسلم را گشتند ، حسين را با تمام ياران ملكوتيش با بي رحمي و ناجوانمردانه ترين شيوه كشتند ، نه تنها جرعه اي آب به كودك خرد سالش ندادند كه حلقومش را دريدند .
اخه كه چه سرزمين نفرين شده اي دارند ، هر شب در هنگامه خواب شبانه افكار مشوشي به سراغم مي آيد كه به طور ميانگين روزانه صد نفر از آن ديار گشته مي شود ، آيا تاوان بي وفايي و خيانتهاي اجداشان را پس مي دهند؟ به خدا سوگند اگر به حرمت همان بزرگان ملكوتي كه در آن سرزمين آرميده اند نبود بيشتر از اينها سزايشان بود . آنگاه هراسان از بستر خواب برمي خيزم و به خود نهيب ميزنم كه آهاي چه مي گويي اين كه با عدالت خدا منافات دارد
كربلايي راستش را بخواهي خيلي دلتنگم ، زيارت قبولي شما بهانه است كه بغضم را بتركانم ، حتم دارم مي داني كه چه سالهايي براي پا گذاشتن به آن ديار در انتظار بوديم ، روزگاري نه چندان دور براي نزديك شدن حتي به اندازه يك متر ، خونهاي زيادي از مردان پاك اين مرز وبوم را بر زمين داغش ريخته شد تا راه هموار شود و من وتو امروز به راحتي با يك گذرنامه از مرز عبور كنيم .
كربلايي راستي حرم علي چه حالي داشت ، بوي عدالت مي داد؟ يا صداي ضجه كودكان يتیم در آن پيچيده بود . خانه عشق حسين چگونه بود ؟ حتم دارم كه عشق بازي راستين را در آنجا يافتي ، بين الحرمين با صفا بود ؟ همانطور كه آهسته با زمزمه هاي عاشقانه به سمت عباس مظهر وفاداري و ادب قدم بر مي داشتي به چي مي انديشيدي ، به قامت رعنايش يا جمال زيبايش ، نه نه اينها همه دنيايي اند ، به وفا و عشقش به حسين مي انديشيدي ،
كربلائي لحظه اي كه رفتيد سرور و دلتنگی باهم بود ، سرورش براي شما و دلتنگيش براي ما .
باشد كه نسيم خوش مشام آن ديار را كه در هميان وجودت به ارمغان آورده اي ، با عطر افشاني نسيب ما منتظران سفر كني .
داريوش