چندین ماه بود که شدیداً ذهنم درگیر مقوله شهادت و نوشتن مطلبی جهت ارج نهادن به مقام شامخ و دست نیافتنی شهادت و شهید محسن بود و در حال و هوای خودم بودم که این مسئله و شنیدن دو مطلب از دوستان عزیزی که مدت ها دستی بر آتش جنگ تحمیلی داشتند و اینک در بین ما هستند، بدجوری با هم گره خورده بود.
بیان کنندگان دو مطلب بدور از هم و با فاصله زمانی بوده و هیچ اطلاعی از اظهارات دیگری ندارند.
شدت آتش دشمن و حجم باران گلوله های ریخته شده بر سر رزمندگان اسلام در شهر فاو به حدی زیاد و وحشتناک بود که وجب به وجب آسمان توسط بارانی از آتش گلوله ها به زمین دوخته شده بود. تیغ تیز مرگ را بارها و بارها و در چندین نقطه در زیر گلوی خود احساس کرده بود. و او به یک جمع بندی رسیده بود و در بیان این جمله نمود پیدا می کرد: نمی خواهم شهید شوم.
برتری ادوات و تسلیحات نظامی و نیروهای زبده و تازه نفس لشکرهای بعثی امان پیشروی و حرکت نیروهای اسلام را در منطقه مهران از بچه های تیپ آبی و خاکی امام حسن ع گرفته و آنان را زمینگیر کرده بود. بالا رفتن آمار مصدومین و شهدا آثار مخربی بر روحیات همسنگرانشان بر جا گذاشته بود. و او به یک جمع بندی رسیده بود و در بیان این جمله نمود پیدا می کرد: نمی خواهم شهید شوم.
و در خواب آن شب محسن می گفت:
"فکر می کنی شهادت به راحتی بدست می آید و شهادت را به راحتی به هر کسی نمی دهند"
و مرا به یاد فرازی از وصیتنامه اش انداخت: "ما راه شهادت را با چشمانی باز و آگاهانه انتخاب نمودیم"
...و شهادت بابی است از ابواب الجنه.
...و شهادت هدیه ای است لخاصه اولیاء الله.
...و خون بهای شهید خداست... و انا دیته
عباس