اجتماعي
ظهر عاشقان
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 12:6 | بازدید : 1074 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 در كسري از ثانيه بينايي چشم راستم از بين رفت ، تاريكي و ظلمت نيمي از وجودم را فرا گرفت ، پارگي شبكيه چشم تشخيص همه پزشكاني بود كه چشمانم را به مدت طولاني معاينه كردنند.

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


آهنگ الهی
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:41 | بازدید : 842 | نویسنده : رضا | ( نظرات )

ضرب‌المثلي انگليسي وجود دارد كه مي‌گويد:

« كسي كه در حال رقص است اگر صداي موزيك او را نشنوي قطعا او را ديوانه مي‌پنداري»

دوستي در ايام عاشورا از من سؤال كرد كه چرا تو بر حسين (ع) گريه مي‌كني؟ حسين كه يك فرد عرب بيش نيست و اصلا تو كه روشنفكري چرا به واقعه‌اي مربوط به 1400 سال پيش گريه مي‌كني؟

با خود در اندیشه بودم كه اين اولين بار است به قومیت و ملیت  حسين فكر مي‌كنم ، بگذار پا را فراتر بگذارم  به مسلمان بودن حسين هم فكر نكرده‌ام.حسين تعلق به دسته و گروه خاصي ندارد او متعلق به همه زمانها و مرزهاي جغرافيايي است.

حسين نماد عشق است. حسين خود نماد مرحله‌اي است كه بايد از ان گذر كني تا به مقصد اصلي برسي.حسين مرحله‌ايست كه با توسل به آن میتوان نواي الهي را شنيد، شايد از طريق حسین میتوان  رخ معشوق را ديد.

چه زیبا در فيلم شب دهم مي‌گفت: كه اگر در زمين عاشق نشده باشي هرگز آمادگي عشق در مرتبه‌هاي آسماني آن را نداري.

بايد عاشق باشي تا رخ يار را درك  نمايي ، يعني اگر يار رخ بنمايد انسان تا حد جنون پيش مي‌رود و شروع به رقص مي‌نمايد ، آنانکه قادر به شنيدن نواي آهنگين آن نيستند عاشق را ديوانه بپندارند.

هم‌اكنون كه اين مطلب را مي‌نويسم در سالگرد مولانا شاعر نامي و عارف بزرگ كشورمان هستيم و در احوال ايشان مي‌خواندم كه بعضي از شبها تا صبح يكصد هزار بيت شعر مي‌سرود و در آخر همه آنها را پاره مي‌كرد و شروع به رقص در بيابان مي‌نمود ، همه مي‌گفتند مولانا مجنون شده است.

وقتي انسان صداي آهنگي را شنيد و رخ يار جلوه‌گر شد ديگر هيچ آرام و قرار ندارد ، اگر چه سعي مي‌نمايد كه مانند همه مردم كه در عدم بصيرت به سر مي‌برند رفتار كند ولي ديگر امكان‌پذير نيست.

دچار رفتارها و بي‌قراريهايي مي‌شود كه از نظر جامعه گنگ ، غيرعادي جلوه مي‌نمايد و فرد غيرطبيعي جلوه مي‌كند واینجاست كه در تاريخ منصورحلاج‌ها، بهلول‌ها، بايزيد بسطامي‌ها شكل مي‌گيرند. بياييد تلاش كنيم شايستگي شنيدن آهنگ الهي را به دست آوريم و اين آغاز راه عاشقي است.

رضا

 

|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


جنگ و قدرت
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:31 | بازدید : 1441 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

خواندن تاريخ ، گوش دادن به روايتهاي تاريخي و يا حتي ديدن فيلمي تاريخي جذابيت خاصي براي همه ما دارد . ولي هنگامي كه با تعمق بيشتري با تك تك رويدادهاي تاريخي روبه رو ميشوي چرا هاي بيشماري در ذهن ثبت ميشود كه عدم يافتن پاسخي مناسب براي آنها عذاب آور است .

موضوعات مرتبط: تاریخ , ,

|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


صفحات تاریخ
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:29 | بازدید : 1026 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 به گنجه كتابهايم  سري زدم ، از باب اينكه احساس تنهايي نكنند و ناسزايي به من نگويند ،این روزها به دلایلی سراغ آنها را نمي گيرم . بي حوصلگي هم مزيد برعلت شد. دنبال بهانه اي بودم كه خودم را سرگرم كاري كنم .در هر حال بخت يار من و كتابها شد. گرد و غبار از كتابها گرفته شد و من هم غرق در دنياي آنها شدم. اين كار آنقدر به مذاق  يار خانه خوش آمد ، كه بي درنگ پاداش زباني همرا داشت . نه اينكه تشويق به مطالعه كند كه به تميز كردن قسمتي كوچكي از خانه منجر شود.

لابه لاي كتابها چشمم به كتابي  قطور افتاد كه  ساير كتابها اجازه خود نمايي را از آن ربوده بودنند . بيرونش آوردم ،  غبار را از رويش پاك كردم عنوانش نمايان شد .

تاريخ

موضوعات مرتبط: تاریخ , ,

|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8


توهم مالکیت
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:15 | بازدید : 955 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 برداشت اول :

آنهائي كه در دنياي آگاهي اينترنت سير و سلوكي دارند. نام شركت گوگل را شنيده اند ، از باب موتور جستجوگری كه در كسري از ثانيه ميليون ها رديف اطلاعات را در جلوي ديدگان قطارميكند. و يا امكانات آموزشي و كه در اختيار كاربران قرار ميدهد . يكي از اين امكانات نرم افزار گوگل ارت (googel earth) است . اينكه اين نرم افزار چيست و كارايي آن براي كاربران چگونه است ، درحوصله اين نوشتار نمي گنجد . آنچه جالب به نظر مي رسد. اینست که اين نرم افزار كمك ميكند كه در دنياي مجازي بدون اينكه گذرنامه ويا ويزاي ورود اخذ كني به هرنقطه در هر كشوري كه بخواهي سفر كني . همين كه داشتم با گوگل ارت به اين ور و اون ور دنيا سرك مي كشيدم ، به ذهن آمد بعد از چندين سال دوري از زادگاهم سري به آنجا بزنم . موس را حركت دادم تا آسيا نمايان شد . ايران را جستجو كردم و از فراز سلسله كوه هاي سر به فلك كشيده زاگرس خود را به دامنه كوه برآفتاب رساندم . تمام جزييات روستا مشخص بود حتي خانه اي كه در آن بدنیا آمده بودم . شگفت زده شدم درست مانند اوايل دهه پنجاه كه براي اولين بار تلويزيون به خانه ما راه پيدا كرد ، دايي زاده هايم  كه زودتر با اين اعجوبه قرن آشنا شده بودنند در مقابل سئوال من كه اين همه آدم چطور توي اين جعبه به اين كوچكي جا شده اند . پاسخ دادند: خيلي راحت است اگرشما هم بخواهي میتواني با سرعت هر چه تمام تر با سر به سوي درب جعبه بروي آنگاه خودت را درداخل آن مي بيني . پسرك ساده شهرستاني هم همين حركت را تكرار كرد ، نتيجه معلوم بود قهقهه خنده براي آنها و درد شديد سر براي من . و يا مثل شنيدن اولين زنگ موبايل از گوشي يك دوست هم دانشگاهي و اينكه با تعجب نظارگر اين باشي كه اين تلفن اصلا سيم ندارد و هر جا كه بخواهي مي تواني آن را همراه خودت ببري ، امروزه سرعت رشد تكنولوژي آنقدر زياد شده كه اگر بشنويم دوربين فيلم برداري اختراع شده كه ميتواند حوادث و رويداد هاي 1000 سال پيش را ضبط كند و در معرض ديد ما قرار دهد. اصلا تعجبي ندارد.

داشتم مي گفتم با هواپيماي مجازي گوگل به بالاي روستا رسيدم . نگاهي  به پایین انداختم . ازآن بالا هر چه را ميبيني متفاوت است . طبيعت و خانه هاي كاهگلي و كوچه هاي خاطر انگيز همه آن چيزی است كه در سطح مي بيني ، نگاه از سطح خرد است ، اما نگاه از بالا كلان. از بالا به كوچكي و بي مقداري داشته هاي زمين پي مي بري ، ولي نگاه سطحي كوچكترين داشته زمين را آنچنان بزرگ جلوه ميدهد  كه ما در حسرت داشتن آنها سالها ميسوزيم و سوزش آن رنج و عذاب مضاعفي را تحمیل ميكند.  نگاه از فراي زمين داشته ها و نداشته هايی  كه  دسترسي به آن  جزء آرزوهايمان است را كوچك و حقیر ميكند. شايد هر كدام از ما آرزوي داشتن ملكي ، خانه اي ، ويلايي در فلان جاي خوش آب و هواي ايران و يا حتي خارج از  ايران را داشته باشيم . بهتر است اين آزمايش را ، با همين نرم افزار خارق العاده انجام دهيم وبه نتيجه آن قدري بينديشيم . به روي نقطه مورد نظر زوم كنيم ( خانه ، ملك ، ويا هر چيز ديگر ) و بعد با موس كم كم به سمت بالا حركت كنيم و هر چه بيشتر از آن نقطه دور شويم . آنقدر كه نقطه مورد نظر كوچك و كوچكتر شود و در نهايت در مرز جغرافيايي كشورناپديد و آنگاه كل كره زمين مانند نقطه بسيار كوچك در كهكشان راه شيري كه خود نیز يكي از ميليون كهكشانهای عالم هستي است ناپديد شود ، چه احساسي به شما دست مي دهد ؟  پوچي، كوچكي ، بي مقداري،شگفتي و يا شادماني كه به اين حقيقت پي برده ايد ، كره خاكي باتمام جاذبه های درون آن در مقابل هستي بيكران حتي به مانند يك نقطه كوچك هم نيست . حال فكر كنيد كه نوشتن يك دستخط در يك دفتر خانه اسناد رسمي مبني بر اينكه مثلاً صد متر زمين از اين ميليونها كيلومتر وسعت مربوط به فلاني است چقدر مضحك به نظر ميرسد.

برداشت دوم :

چندین سال پيش كه عدد شناسنامه ام قدري كمتر از امروز نشان مي داد به همراه پيرترين بازمانده خاندان پدري بر اساس يك رسم قديمي يك روز قبل از نوروز به مزارستان روستاي زادگاهم رفته بوديم اين مرد پير دوست داشتني كه امروز خودش در ميان يكي از آن مزارها آرميده آرامگاهي را نشانم داد كه روي آن نام رجب فرزند نظرعلي حك شده بود ، رو به من كرد و گفت اين مزار جد توست و آن يكي مزار پدر جدت و همين طور تا هفت نسل قبل من را نشان داد . بعد از اينكه يادشان را گرامي داشتم براي استشمام هواي بهاري از طبيعت زيباي روستا به زمين هاي اطراف ده رفتم ، به روي خاكهاي نرم زمينهاي آماده كشاورزي پا گذاشتم با خود می انديشیدم كه اگر ميانگین سني اجداد من هفتاد سال بوده  باشد ، آخرينشان كه نام ونشانش براي ما روشن بود بيش از پانصد سال قبل به روي همين زمينها راه ميرفته و ادعاي مالكيت هزاران متر از  زمينهای اين روستا را داشته ، آيا مالكيت از آن ايشان بود حتي اگر از طرف بالاترين شخص آن روزگار تاييديه مبني بر تملك آن زمینها را  داشته؟ اگر اينگونه است پس چرا امروز نواده هایش همين ادعا را دارند و گاهاً چنگ و دنداني به هم نشان ميدهند ، سلاحها را از پستوها بيرون ميكشند و سرو صدايي براه مياندازند كه اي داد و بيداد فلاني به حريم زمينهاي من تجاوز كرده است . اين سيكل تكرار شدني در تمام ادوار وجود داشته و روزهاي در پيش رو آينده گان همين ادعا را دارند . پس مالك واقعي كيست ؟ آيا مالكيت يك توهم است ؟

برداشت سوم :

با دلهره و اضطراب به دنبال پيدا كردن نام خود در روزنامه اي كه هر از چند گاهي بين اين و آن دست به دست ميشد بودم ، رازي در آن نهفته بود كه عده اي را خوشحال و عده اي را مغموم و ناراحت ميكرد جواني را ديدم كه جامه بر تن دريد و به هوا پرتاب كرد و گفت: دور شو فقر كه سعادت در راه است ،حكايت كنكور و قبولي در دانشگاه ، داستان موفقيت و خوشبختي براي جمعي، شكست و احساس بدبختي براي جمعي ديگر به همراه داشت ، درآن سالها اعتبار دانشجوي سال اول از كارشناس فارغ التحصيل با چندين سال تجربه بيشتر بود ، مثلاً دانشجوي ترم اول پزشكي از فوق تخصص قلب در بين مردم عوام رتبه بيشتري داشت . اينها را گفتم تا شور وشوق قهرمانان كنكور را بهتر گفته باشم . من در بين آدمهاي خوشبختي بودم كه از سد بلند کنکور پريده بودم ، بار و بنديل بستم و به شهر روياهایم آمدم . دانشگاه كه به پارك زيبايي شباهت داشت در دامنه البرز واقع شده است. مراحل ثبت نام را يكي يكي پشت سر گذاشتم ، نوبت به گرفتن خوابگاه واسكان دانشجويان شهرستاني رسيد . دانشجويان نيازمند خوابگاه بيشتر از تعداد اتاقهاي خوابگاه بودند ، دانشجويان رند خيلي زود متوجه بحران شده و اولين كساني بودنند كه صاحب اتاق شدنند .آنهايي كه دست و پا كمتري داشتند به التماس و گريه روي آوردند . و تعدادي  هم مثل من بهت زده شاهد ماجرا بوديم ، واويلايي بود . مهندسان ، پزشكان و كارشناسان جوان به كلي يادشان رفته بود كه براي چه هدفي درآن مكان جمع شده بودنند . حاشيه بر متن غلبه پيدا كرده بود . همه هدف اين بود كه صاحب اتاقي شوي  و بار و بنديل را زمين بگذاري . چند روز بعد با فروكش کردن التهاب ، همه دانشجويان به هر ترتيبي بود در خوابگاه اسكان داده شدنند . بعدها بود كه با دوستان در بزمهای شبانه حكايت ورودمان را گفتيم واينكه تمام اين امكانات كه در اختيارمان قرار داده اند فقط بهانه و وسيله اي است كه ما دغدغه اي بجر تحصيل علم ودانش و فراگيري معرفت  وآگاهي نداشته باشيم. و بدانيم تمام اين امكانات از خوابگاه گرفته تا ....... همه براي مدت زمان محدود تحصيل است و ما مالك واقعي آنها نيستيم .

 

برداشت آخر

 

كره زمين با هرآنچيزي كه در درون دارد . در مقابل عالم هستي حتي به مانند يك قطره در مقابل اقيانوس هم نيست . بنابراين ادعاي مالكيت قسمت ناچيزي از آن توهمي بيش نيست .

امكاناتي كه درون كره خاكي است در طول خلقت زمين محدود و ثابت است و بين نسل هاي كه در آمد و شد  هستند دست به دست ميشود ، بنابراين هيچ فردي نميتواند ادعاي مالكيت دائم اين امكانات را داشته باشد .

امكانات زمين براي همه كساني كه در محدوده زماني خاصي در آن زندگي ميكنند با تقدم و تاخر  فراهم ميشود . در واقع اين امكانات را به طور موقت در اختيار همه ما قرار مي گيرد تا در دانشگاه زمين رشد تعالي خود را تجربه كنيم حال عده اي تمام زمان تحصيل خود را صرف تملك دروغين ميكنند و در امتحان فينال مشروط و يا مردود ميشوند، عده اي كه تعداشان كمتر از گروه اول است نه تنها همه آن چيزي كه براي حياتشان نياز است را در اختيار دارند بلكه به واسطه آگاهي بر اين موضوع ، همه وقت خود را براي حك كردن نام بر تكه كاغذي به نام سند مالكيت نگذاشته اند در امتحان فينال با نمره قابل قبولي به مرحله بالاتر ميروند .  خالق هستي  همه آنچيزي كه براي رفاه ما لازم است . تا دروس خود را دراين زندگي بهتر و بهتر بگذرانيم و نمره قبولي را اخذ كنيم در اختيارمان قرارداده است حال اگر در غفلت باشي كه هدف فقط كسب همين امكانات است و همه سالهاي عمر خود را صرف بدست آوردن امكاناتي كنيم كه خالق هستي  با نظمي خاص در اختيار همگان قرار داده است . مردود شده و از راه يابي به مرحله بالاتر آگاهي باز مي مانيم .و بايد بدانيم اين امكانات صرفا براي تحصیل در مدت زمانی محدود است و بايد اجباراً آن را در اختيار دانشجويان ورودي سالهاي بعد قرار دهیم پس باید به اين نكته واقف بود كه مالكيت دائم يك توهم است .  

 

 

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


انتظار آمدن - منتظر رفتن
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:13 | بازدید : 854 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

هبوط ديگر

حيات يك آدم

دميدن روح اهورائي دركالبدي بي جان

آفرينش

حلقه اي ديگر از زنجيره حيات كه امتداد آن به درازاي همه تاريخ است

آدمي رانده شده كه سرآمد همه موجودات است

نفس هاي اهوارائي سروش نزديك و بي تابي انسان منتظر

انتظار مفهومي براي رسيدن به هدف

بر سر راهي نشستن و نظارگر افق بودن ، كه پيام آور نيكي ازآن دورها نمايان شود  و آغازي دوباره بر رسالت منتظر خسته دل كه نامش نگهدار نيكي است .

و تواي آشناي پنهان رخ بنماي كه براي ديدنت سرسراي دلم را چراغاني كرده ام .

داريوش

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


چَاُ (سلام) دوست كاتوليكم
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 10:59 | بازدید : 910 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

تعدادي از دانشجويان و استادهاي هم دانشگاهي اش را كنار برج پيزا جمع نموده بود، او قصد رد نظريه چهار قرن پيش از میلاد ارسطو را داشت كه گفته بود اجسام سنگين تر زودتر از اجسام سبكتر به زمين مي رسند. گلوله نيم و پنج كيلويي رها شده (تقريباً) همزمان به زمين رسيدند. كه باعث ثبت يك قانون مهم فيزيكي بنام خودش گرديد (سرعت سقوط اجسام به وزن آنها بستگي ندارد). چه بسا شاهداني كه خود بر صحت اين قوانين واقف بودند اما شهامت ابراز و ابزار بيان اين حقايق علمي را نداشتند. او با اين كشف، باعث ايجاد زلزله خفيفي در گذر سخت عبور از علوم قديمي به مدرنيته گرديد. ذهن خلاق او هيچگاه بيكار نبود. شش سال قبل از آن، تكانهاي آرام لوستر بالاي سرش در كليسا، باعث تكانهاي آرام روح جستجوگرش در ثبت قانون آونگ و شروع دنيايي جديد در فيزيك ديناميك شده بود. راستي فراموش كردم دوستم را معرفي كنم. نزديك به پنج قرن پيش اين شير مرد در پيزا بدنيا آمد. ابتدا قرار بود كشيش شود. طب را رها كرد سپس نزدیک به سی سال مشغول به تدريس در رشته های رياضيات، نجوم، مكانيك، هندسه و فلسفه در دانشگاه گرديد. با دوربين نجومي خود ساخته اش با قدرت زوم سي و دو برابر، اقمار چهار گانه سياره مشتري كه بعداً به نام خودش ثبت گرديد را به مردم كج فهم آن زمان اثبات نمود جماعتي كه بجاي تشويق، او را مورد تمسخر، لعن و شماتت قرار مي دادند. جهان بيني تا نوك بيني.

مردم با دوربين هديه شده او به مسئولين ونيز، درختان، كوهها و ناقوس كليسا را تماشا مي كردند و او در فضاي لايتناهي، در دور دستها، در بي انتهاي افق، كهكشانهاي راه شيري را رصد مي كرد.

سنت شكني ها و حركات بر خلاف سيل او كماكان ادامه داشت. او پا را در حيطه افكار، نظريه ها و اصول تاريخ گذشته ايي گذاشته بود كه هيچگاه مبناي علمي و عقلي نداشتند. او با سلاح علم قصد فرو ريختن خاكريزهاي بلند تاريكي را داشت، كه در چند دهه گذشته كسي حتي جرات نزديك شدن به آن خطوط قرمز را هم نداشت.

آتشباري مستقيم و يكه تازي او به دل سياه شب زماني آغاز شد كه نظريه كوپرنيك مبني بر مركز هستي بودن خورشيد و گردش زمين و ستارگان بدور آنرا علناً تائيد كرد. ارسطو خداي علم تا آن زمان، زمين را مركز عالم مي دانست و او اين نظريه را به چالش كشيده بود. رد تئوري هاي ارسطو آنهم توسط يك غير روحاني، يعني به آتش كشيدن كتاب مقدس . اعلام جنگ به كليسا و روحانيون عالي رتبه.

او خسته از نگارش آخرين كتابش(گفتگو در باب نظام بزرگ جهان)، در كتابخانه شخصي اش مشغول مطالعه بود كه پستچي نامه اي را به او تحويل داد:

جناب آقاي گاليلئو گاليله فرزند وينچنزو لطفاً جهت ارائه پاره اي توضيحات خود را به ديوان عالي رم (دادگاه تفتيش عقايد)  معرفي نمائيد. بيست ژوئن هزار و ششصد و سي و سه خود را به دادگاه معرفي نمود. و جلسه در منزل شخصي يكي از اعضاي دادگاه برگزار گرديد. خب از مقدمه بگذريم.

با ورود به آن تاريكخانه اشباح، بوي تندي شبيه كافور مشامم را آزرد. و عليرغم گرم بودن هوا، سرماي عجيبي تمام وجودم را خراشيد. پرده هاي كشيده شده تالار مانع از ورود نور خورشيد بودند و تاريكي و نور كم شمع ها مانع از تشخيص دقيق چهره اعضا دادگاه بود. رئيس دادگاه كه صليب بزرگي عصاي دستش بود و بيشتر شبيه آرکئوپتریکس دوران ژوراسيك بود. كشيش كناري او، ريش و موهاي بلندش بي شك باغ وحشي از انواع حيوانات موذي بود.

انجماد مغزي پدر روحاني ديگر، در آويزان بودن لبهايش نمود داشت. آن يكي سنگ مغز متحجري كه هيچگونه استدلال های غير مذهبي و خارج از كتاب مقدس را نمي پذيرفت. مجموعه اي از فسيل هاي انسان نما با افكاري كپك زده و موميايي هايي تازه از قبر خارج شده.

براي اثبات بسياري از نظريات علمي ام درباره نجوم: صاف نبودن سطح ماه، نور گرفتن ماه از خورشيد، وجود لكه هاي خورشيدي و... تلسكوپ خود را مقابل چشم بزرگان كليسا گذاشتم. جواب ديدها اين بود: دنياي تو تاريك و سياه است(احمق ها فراموش كرده بودند در پوش تلسكوپ را بر دارند).

 شما به علت تشكيك در آرا و نظريه هاي فيلسوف بزرگ ارسطو و مخالفت صريح با نص كتاب مقدس و بدعتگذاري و انحراف در دين و اصرار بر نظريه خورشيد مركز جهان است و ستارگان و زمين دور آن مي چرخند. در صورت عدم توبه، محكوم به ميخ كشيدن بر صليب مقدس خواهيد شد.

براي لحظاتي من مركز جهان شده بودم و تمام هستي دور سرم مي چرخيدند و فقط بهم خوردن لبهاي او را به سختي مي ديدم و ديگر هيچ چيز نمي شنيدم. عليرغم ميل باطني ام توبه نامه را امضا كردم.

" در هفتادمين سال زندگي در مقابل شما به زانو در آمدم و در حالي كه كتاب مقدس را پيش چشم دارم و با دست هاي خود لمس مي كنم، توبه كرده و ادعاي خالي از حقيقت حركت زمين را انكار مي كنم"

او بعد خروج از دادگاه با پاي خود بر خاك هاي كف خيابان نوشت: خوب ميداني كه مركز هستي نيستي.

و ديوانه وار تكرار مي كرد زماني را مي بينم كه مردم پس مانده هاي چيزي به نام کاتولیک را از سراسر اروپا به واتيكان جارو زده و دور آن را سيم خاردار خواهند كشید.

عباس 

 

 

موضوعات مرتبط: تاریخ , ,

|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


كانون عاشقان
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 10:51 | بازدید : 970 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 بر سر در ورودي بزرگ نوشته شده مسجد امام سجاد ع. با نهادن پاي راستم در گودي مسجد...

مسجدي با قدمتي بيش از چهل و پنج سال و با امام جماعتي از نسل سالكان و زاهدان راه حق و حقيقت و عارفي از آخرين حلقه شاگردان آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردي و تلمذ کرده محضر مبارک مرجع عالیقدر جهان اسلام آیت الله العظمی بروجردی، مراد و مرشدم مرحوم آيت الله رحمت الله کوشکی مشهور به آقاي صاحب الزماني، پدر معلم شهيد علي مجلسي و استاد مسلم قرآن و فقه.

كسي كه تقوي عملي اش بر قلوب مردم منطقه به اثبات رسيده بود. و تا آخر عمر فقط تكه پارچه اي، دستار سرش بود. اوج زي طلبگي او در كفش هاي گالش پلاستيكي اش نمايان بود. از سوي مرحوم آيت الله فاضل لنكراني پيام آمد كه جهت تدريس به حوزه هاي علميه قم تشريف بياوريد كه ايشان سكوت اختيار كردند.

پاي چپم را درون حياط مسجد بر زمين مي گذارم. اثري از حوض بزرگ درون حياط نيست و كل محوطه جديداً سنگفرش شده است. پاي راستم را بلند مي كنم...

ظهر ماه رمضان است جمعيت فراوان، صحن مسجد، حياط و پياده روي اطراف مسجد را پر نموده اند و با عشق پشت سر آقا اقامه نماز مي كنند. پاي چپم را بر زمين مي گذارم....

(قلم چندين باره مي ايستد و كنج عزلت و سكوت انتخاب نموده ، همراهي نمي كند. همچون طفلكي نازنين دستي بر سر و رويش مي كشم و از او تمنا مي كنم كه مرا ياري كند. چه بنويسم از يوم الحسرة. ديدم راست مي گويد راست مي گويد) اسطوره صبر و استقامت و آئينه تمام قد ايستادگي و مقاومت و مردانگي علي زراسوند (كه يك چشم و دو پاي خود را نذر سردار كربلا نموده) با شهيد ناصر موسيوند، رضا، داریوش در حال بگو و بخندهاي هميشگي اند. شهيد امير فاضل با شهيد سعيد حسيني و حاج ميري و آيت و فريبرز و حجت منيري و شهيد زارع در حال صحبت اند. شهيد سعدي موسيوند با احمد معظمي و حبیب روزبهانی درباره كلاس هاي درسش در دانشگاه تهران گفتگو مي كنند. محسن جد غريب كه عباس احسانبخش، احمد موسيوند، حسن زاده، علي و احمد و رحيم معظمي، شهيد ماكناني، شهيد محسن و مرحوم عمو غلام را دور خود جمع كرده و از كاظم خبر آورده كه عملياتي ديگر در راه است و خودتان را آماده كنيد. منوچهر ابراهیمی، مجتبي، حميد گودرزي ،محمود كماسي،فتح الله كزازي، عابد گودرزي، محمد زرعی روزبهانی، حسن، مسعود تقوي........                            در كانون خاطره ها، جمع بچه ها جمع است.

هنگام ورود به صحن مسجد بايد ابتدا از دالان كوچك كفشداري كه در سمت چپ صحن است عبور كني. به سمت كفشداري گام بر می دارم و خواستم كه پاي راستم را بر روي زمين آن دالان تنگ و باريك بگذارم كه بر خود نهيب زدم مواظب باش مواظب باش مواظب باش... 

در سال هزار و سيصد و چهل و دو بنيان مسجد را گذاشت. مردي متمول با ثروتي فراوان. اهل خيرات و مبرات. انساني با تقوا و اهل حلال و حرام. و دعاي خير طفل هاي يتيم فراواني نگهبانش. اصرارش بر امام جماعت شيخ رحمت الله بود و لا غير و هم عقيده با آقاي صاحب الزماني كه مسجد جاي عبادت است و بس و هرگز اجازه نصب عكس و پوستر و گذاشتن پشتي و مصرف دخانيات و خوردن و پذیرایی داده نشد. و مي گفت: ثروت ها رفتني اند و فقط باقيات صالحات ماندني است و به سخن گهربار مولايم عليع اقتدا نموده ام ( اي انسان سهم تو از دنيا به اندازه قبر توست).

وصيتش انجام شد. دفن در راهروي تنگ كفشداري مسجدش. و بالااجبار نمازگذار بايد بر روي قبر او پا گذاشته و داخل صحن مسجد شود. بوسه بر پای نماز گذار. و تو چه میدانی از این راز؟ خدايا چه كسي دلش مي آيد بر روي چنين انسان نازنيني پا بگذارد. و بي شك با خواندن فاتحه از او ياد مي كني. سنگ قبرش بر ديوار اسارت او را در خاک فریاد می زند: حاج رضا عاجز (روحش قرين رحمت و بخشش قادر مطلق باد)  

عباس

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


بوسه گاه ملائك
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 10:31 | بازدید : 823 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

ديوار صوتي به طرز وحشتناكي توسط هواپيماهاي عراقي شكسته شد و متعاقب آن صداي شليك پياپي گلوله هاي ضد هوايي از چندين نقطه شهر، به سمت آنها كه در فاصله بسيار دوري بودند و از خود خط سفيد رنگي نيز در دنباله داشتند، سكوت مرگبار شهر را در آن هواي سرد درهم كوبيد. بر شهر خاک مرده پاشیده بودند و اگر تمام شهر را گشت مي زدي به اندازه انگشتان دست، كسي را نمي يافتي. بمباران و موشكباران ها شهر را از سكنه خالي كرده بود.

ميگ هاي عراقي زوزه كشان در حال ترك آسمان شهر بودند.

آخرين مرتبه كه او را در آغوش گرفتم و با هم روبوسي كرديم، هنوز نرمي محاسن او را بر روي گونه هاي خودم احساس ميكنم. چهره معصوم و نوراني او بي شك آثار نماز شب را فرياد مي زد. بچه هاي مسجد با خنده به او مي گفتند اون دنيا شفاعت ما فراموشت نشه.

باد سرد و خشك و سوزدار همچنان در حال جولان دادن بود كه شليك هاي بی امان گلوله هاي ضدهوايي در حال بدرقه هواپيماهاي عراقي از فضاي شهر بودند.

تابوت به زمين گذاشته شد با ده نفر تشييع كننده. هر چند يقين قلبي دارم که حضور انبوه فرشتگان تشييع كننده، با چشم دل دیدنی بوده است. و شايد آنجا تبلور روزی بود كه خداي عز وجل از اين آفرينش برخود بالید و به فرشتگان فرمود من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد و بر اين عزيز سجده كنيد.

صداي غرش گلوله هاي توپ و تانك و خمپاره امان پيشروي را از بچه ها گرفته بودند. عمليات كربلاي چهار لو رفته بود و رزمندگان بي خبر از همه چيز به ميداني مي رفتند كه انگشتان دشمن تا دندان مسلح بر روي ماشه ها، كاملاً آماده نشانه روي به سوي قلب آلاله ها بود.

او هم آسماني شد.

زمين كاملاً يخ زده و كندن آن بسيار سخت شده بود و دماسنج چندين درجه زير صفر را نشان مي داد. بالاخره بعد از مدت زيادي، به جنازه مطهر شهيد رسيدند و به سختي او را از قبر خارج نمودند و داخل تابوت گذاشتند.

صداي مارش، خبر از شروع يك عمليات نظامي ديگر را از سوي ايران مي داد. دلشوره عجيبي سراسر وجود پدر را فراگرفته بود، تاب و تحملش را از دست داده بود. و سراسيمه خود را برای تحویل گرفتن جنازه در اصفهان ديد. اشك هاي فراوان ديد او را سد كرده بود .

درآرامستان گوشه، كنار پسر عموي شهيدش به خاك سپرده شد و خيل تشييع كنندگان آرام آرام محل را ترك نمودند.

دست هاي تاول زده، سرما و تاريكي هوا ، امان را از آنها برده بود .

در ميان بهت و حيرت، يك هفته پس از خاكسپاري، جنازه شهيد را تحويل خانواده دادند.

جنازه مقدس و عزیز را از تابوت درآورده و به سختی درون خاک نهادند. دو تابوت کنار هم، دو جنازه شبیه هم. خدایا چه سری در این آزمایش نهفته است؟ او اقتدا به که نموده بود در آرزوی دفن شبانه؟

 تربت پاک شهيد بیست و یک ساله، ناصر موسيوند اينك بوسه گاه ملائك است.

عباس 

 

|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


بیا ای تك سوار جاده نور
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 9:50 | بازدید : 751 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

با نگاهی گذرا به کتاب تاریخ این سرزمین و ورق زدن و غور نمودن در صفحات آن، سیاه بودن بسیاری از صفحات، نگاه کنجکاوانه هر خواننده ای را بسیار سریع معطوف خود می نماید. صفحات سیاهی بنام جنگ.

شاید اگر زاویه دید خود را کمی وسیع تر نمائیم و فلاش بک کوچکی زده و کتاب تاریخ خلقت را ورق بزنیم، شروع داستان آفرینش در سطح و مقیاسی کوچکتر، جنگ و خونریزی دو برادر را با خود یدک می کشد. (هر چند که امید داریم انتهای این کتاب با پایان خوش وعده داده شده و ظهور هر چه سریعتر آن مصلح جهانی عینیت یابد) گویی که این واژه قصد جدایی از بشریت را نداشته و ندارد و همزاد و قرینه او بوده و در انسان، از نفس طغیانگر و شیطانی، خط و ربط می گیرد و جولانگاه نیمه شر آدمی است.

بر پایی امپراطوریهای ایران، بیزانس، عثمانی ....جنگهای جهانی اول و دوم ....و جنگهای کوچکتر قومی و قبیله ای، جهت انباشت ثروت، قدرت و شهوت، موارد عبور از خط قرمزی بنام حریم و حرمت انسانیت می باشند و نمونه های بارزی اند از لگدکوب شدن واژه هایی مانند برادری و صمیمیت، گذشت و ایثار، مهربانی و دوستی و...

جنگ جهانی دوم با کشته شدن بیش از پنجاه میلیون انسان بی گناه، در بیش از پنجاه کشور جهان، در مدت بیش از پنج سال نمونه درشت این انسان سوزی و نماد اوج توحش انسان نماها می باشد.

استفاده از سلاحهای میکروبی و بیولوژیکی، جهت اثرگذاری های ژنتیکی بر نسل های آینده، با انگیزه خلق انسانهایی ناقص و انقراض نسل هایی که هیچگونه دخالتی در تولید جنگ های ما قبل خود را نداشته اند، تندیس زشت شقاوت و درنده خویی نمایندگان و جانشینان خدا بر روی زمین است و حیوانات انگشت به دهان، متعجب و حیران.

و اجباراً ما را به سمتی سوق می دهد که تعریفی جدید، از واژه انسان ارائه دهیم: موجودی سفاک و خونریز و مستند به آیات شریفه(و یسفک دماء...   فرشتگان به باریتعالی فرمودند: اجازه بده ما تنها پرستش کنندگان تو باشیم و این آفریده، موجودی است خونریز)

این قسمت از جغرافیای کره زمین، ایران ما نیز بی نصیب از ترکش های این واژه نبوده است.

حمله مادها، پارت ها، حمله مغول ها به ایران، سربریدن های آقا محمد خان قاجار، لشکرکشی های نادر شاه افشار به هند،

جنایت های وحشیانه تیمور لنگ،..............

همه و همه و همه نمونه هایی از سایه هایی تلخ می باشند که بر قلب تاریخ ما سنگینی می کنند و جایِ پایِ مرکب قرمز، در این خون نامه اند که به مذاق ایرانی خوش نمی آید.

آری در قاموس ایرانی، واژه ای زشت تر، سیاه تر و نجس تر از جنگ پیدا نمی شود.

واژه جنگ در فرهنگ ایران زمین، واژه ای منفور و مطرود است که نفرت از آن تا عمق وجود ریشه دوانیده است.

....و بشر امروزی خسته از واژگان تهوع آور جنگ، تجاوز، قتل و خونریزی است و از اعماق وجود خود، صلح را فریاد می زند و عدالت گستر را.

آیا این همه جنگ و کشتار بس نیست؟

کشت و کشتار، خون و خونریزی، قتل و قتال، جنگ و جنگ افروزی، عصيان و طغيان، بی شک و یقیناً در آینده نیز لاینقطع ادامه خواهد داشت تا انتهای زمان. و انسان چه زيبا وا‍‍ژه انسانيت را به لجن كشيده است و در اين لجنزار خود ساخته، چه زيبا فرو مي رود.

 تشکیل دو جبهه حق( هابیل) و باطل(قابیل) بسان دو خط موازی تا آخر الزمان  باقیست و فقط در انتهای زمان توسط آن تک سوار جاده نور، این دو خط موازی، در یک نقطه، هم را قطع خواهند نمود و آن نقطه، نقطه ب بسم الله، ندای خوش و شیرین و گوارا و مستانه و طرب انگیز و دلربا و جذاب و نازنین

اناالحق و اناالمهدیعج

مي باشد. دیدگان و قلب های خود را فرش راهش خواهیم نمود.

باز آي و بر چشمم نشين   اي دل ستان نازنين.

عباس

 

|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 273
:: باردید دیروز : 218
:: بازدید هفته : 273
:: بازدید ماه : 1715
:: بازدید سال : 17285
:: بازدید کلی : 71809