بچه بودیم و برف ندیده.
اوج سرما و برف و باد و بوران و یخبندان، دست و پاهایی منجمد و گوش ها و دماغی همچون لبو، کتاب و دفتر بدست از میان باریکه ای از انبوه برف ها از کوچه و پسکوچه ها آنهم تمام دوران تحصیل و با پایی پیاده با ذوق و شوقی فراوان عازم مدرسه بودیم در زمستان هایی نه چندان دور.
مدارس در این سوز سرما و شدت و حدت انجماد تعطیل نمی شد که نمی شد، مگر آنکه آمار دست و پا شکسته ها به شکستگی گردن ختم می شد که شاید آموزش و پرورش دلش به رحم آید و آنهم شاید یک روز تعطیلی پشت بندش بیاید.
و بعد از آن تازه شروع برف بازی و درست کردن آدم برفی و پارو کردن سقف منازل و کوچه ها و خانه های محله و ...........
و اینک از آن زمستان ها فقط حسرت شان بدل مانده.
شدت آلودگی هوا به قدری بالاست که آدم ها مخصوصاً خانم ها با صورت های چرب و چیلی شان بیشتر شبیه حاجی فیروزند. ابرها با دیدن این همه آلودگی هیچ انگیزه ای برای باریدن ندارند و میدان را به رقیب بد ترکیب و سیاه سوخته داده و برو که رفتی. ذوق و شوق برف های آنچنانی که هیچ، باریدن ذره ای بارانم آرزوست.
اگر تا دیروز برای بارش برف های فراوان مثقال مثقال تعطیلی بود در عوض امروز برای آلودگی هوا خروار خروار تعطیلی است. شوق دیروز ما از تعطیلی برف بود و شوق تعطیلی امروز کودکان از آلودگی هوا.
یا ارحم الراحمین بر ما و بر کودکان ما رحم کن.