1- چند دهه عقب تر، دستان پلیدی دامان پاک زن او را بخون آغشته کرد و اصغر قاتل که جلوی دیدگانش را خون گرفته بود تصمیم به شستن خون با خون گرفت و چاره را در کشتن رانندگان بیابان یافته بود. کشته شدن تعداد زیادی از رانندگان در نواحی مرکزی کشور توسط مردی نامریی و ناشناخته و مجهول بودن علت قتل ها باعث پیچیده تر شدن این کلاف سر در گم شده بود. و در فضای عدم اطلاع رسانی صحیح، دقیق و سریع تعداد قتل ها روز به روز بیشتر می شدند...
که ناگهان توسط مردی قوی هیکل دشنه ای تیز را در زیر گلوی خودم احساس کردم که با تمام قدرت شروع به بریدن گلوی من کرد و همچون مرغی فقط بالا و پایین می پریدم و دست و پا زدن های من هیچ فایده ای نداشت و او تقریباً بطور کامل سرم را بیخ تا بیخ بریده بود (سرش را بالا گرفت و گلویش را به من نشان داد و من گلوی کاملاً بریده شده ی گوش تا گوش، و داغ زخم بخیه ها را بعد از گذشت سال ها، که فریادگر رازی نهان و عبرتی عریان برای من بود را دیدم و لهیب وحشتی غریب سراسر وجودم را به آتش کشید). در آن دم تنگ تنها چیزی که صاعقه وار از ذهنم عبور کرد و تک تک سلول های وجودم را به سجده در برابر آن خورشید شب وامی داشت متوسل شدن به باب الحوائج، سپه سالار دشت عشق، ساقی لب تشنگان، ماه منیر بنی هاشم، ابوالفضل العباس علیه سلام بود.
چشمانم را باز کردم نمی دانم چند روز بود که بر روی تخت بیمارستان بودم و اندک چیزهایی را از آن حادثه تلخ به سختی به یاد آوردم. من تنها قربانی آن جانی بودم که از دستش جان سالم بدر برده بود و در فضای نبود خبر آن زمان، تیتر اول روزنامه ها شدم (برخواست و قاب عکسی را آورد که بریده های مختلف روزنامه اطلاعات ایشان را بر روی تخت بیمارستان در کنار تعداد زیادی از سرلشکرهای نظام شاهنشاهی نشان می داد). بعدها اصغر قاتل دستگیر و به دار آویخته شد و من هم بطور معجزه آسایی سلامتی کامل خود را بدست آوردم.
2 – به سرماخوردگی جزیی خودم اهمیت ندادم و عفونت سراسر بدنم را کاملاً در برگرفت و در بیمارستان بستری شدم. عکس های گرفته شده از کلیه ها حکایت از کارافتادن کامل آنها داشت و به سختی می شنیدم که پزشک مربوطه مرا جواب کرد و اهل خانه نیز به سختی خود را برای وداع و خاکسپاری من آماده می کردند. درد وحشتناکی تمام وجودم را به بازی گرفته بود و چشمانم دیگر جایی را نمی دید و همچون آدمی مار گزیده به خودم می پیچیدم و زمان را به انتها رسیده می پنداشتم که بار دیگر از اعماق وجودم فریاد زدم : یا ابوالفضل ع مرا دریاب.
روزها گذشت و من بهبودی کامل خود را از دست با کفایت سردار بی کفن گرفتم. از کلیه هایم مجدداً عکسی گرفتم و نزد همان پزشک بردم و دو عکس را کنار هم گذاشت یکی کلیه های فاسد، کوچک و مچاله شده و عکس دیگر کلیه هایی کاملاً سالم.
اشک های گرم پزشک را هنگام بوسیدن پیشانی ام هیچگاه فراموش نمی کنم.
عباس