تمام توان خود را جمع می کنم و سر تا به پا چشم می شوم و می بینم که باز هم بی فایده است نمی توانم نمی توانم و نمی توانم که پنجه در پنجه چمشهایشان بیاندازم و در چشمهایشان نگاه کنم. می ترسم و باز می ترسم. و از حقارت خود. از ضعف خود و سستی پاهایم با خبرم و خوب می دانم که تحمل سنگینی به دوش کشیدن آسمان ها را ندارند.
شاید فرار من از تازیانه های نگاهشان، فرار از پاسخ دادن به یک سوال ساده باشد:
بعد از رفتن ما شما چکار کردید؟
شادی ارواح مطهر شهیدان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری صلوات.
عباس