آقا مجید پسر دایی پدرم، که رابطه ی خوبی با کتاب و درس نداشت دوران تحصیلاتش را در خرمشهر گذراند و قبل از جنگ با هزار مکافات دیپلمش را گرفت. در زمان محمد رضا شاه، شاه دزد و خائن مثل الان نبود که هزار مدل مدرسه جورواجور وجود داشته باشد. مدرسه غیر انتفاعی، مدرسه تیز هوشان، مدرسه شاهد، مدرسه دولتی، مدرسه یه کم دولتی، مدرسه ...
((گفتی خرمشهر و کردی کبابم. بیش از پنج دهه پیش، شهر بندری صنعتی خرمشهر بزرگترین و فعالترین بندر کشور، که دارای بیش از ده اسکله ی فعال بود و با اتصال خطوط راه آهن اسکله هایش تا شهر مشهد، امتیازی بس طلایی را برای شکوفایی اقتصاد ایران زمین فراهم نموده بود. شهر بندری صنعتی خرمشهر با اقتصادی زنده و پویا که به هامبورگ ایران نیز مشهور بود، در زیر پای خود شهری دیگر نیز داشت بنام شبکه فاضلاب شهری. درباره ی شبکه ای صحبت می کنیم که هم اینک پایتخت این کشور از داشتن آن بی نصیب می باشد. از زمانی صحبت می کنیم که اعراب عاربه کشورهای حاشیه خلیج همیشه فارس در حال برشته و سوخاری کردن مار و عقرب و سوسمار بودند.
... و اما اینک خرمشهر شهر خرم من، شهری در آسمان، خرابه ای بیش نیست. تمام))
به متن برگردیم و حکایت درس نخواندن های آقا مجید. در مدرسه ای که آقا مجید درس می خواند فرزندان اقشار مختلف شهری آن جامعه در کنار هم تحصیل می کردند. آقا زاده شهردار، آقا زاده فرماندار، پسر عبود گاریچی، پسر زائر خلف، آقا زاده نماینده شهر و ...
امتحانات ثلث سوم دبیرستان تمام شده بود که مرحوم دایی پدرم چندین بار مجید فرزند دلبندش را صدا زد و خودش فهمید که علت جواب ندادن هایش چه می باشد. بالاخره با بی حوصلگی فراوان مجید نزد پدر آمد.
مجید کارنامه ات را بیار ببینم چکار کردی؟ مجید که کلی من من می کرد و آسمان و ریسمان بهم می بافت گفت بابا معلم جغرافیایمان عوض شده. مجید کارنامه ات را بیار ببینم. بابا دیروز پسر محسن پزشکپور نماینده خرمشهر در مجلس، سر معلم زبان داد و هوار راه انداخته بود. مجید امتحانات را چکار کردی؟ مجید دیگر راهی برای فرار مقابل خود نمی دید و همچنان در حال دست و پا زدن بود. بابا پسر شهردار 9 تا تجدیدی آورده. مجید تو چکار کردی؟ بابا بابا پسر فرماندار 11 تا تجدیدی آورده. مجید تو چند تا تجدیدی آوردی؟ بابا پسر جاسم ماهی فروش هم 4 تا تجدیدی آورده. مجید بس کن کارنامه ات را وردار بیار من ببینم. بابا امتحانات آنقدر سخت بود که حتی شاگرد اول کلاس هم با آن عینک ته استکانی اش یدونه تجدیدی آورده. مجید بسه دیگه. میگی چکار کردی و چند تا تجدیدی آوردی یا بلند بشم بروم مدرسه تون.
مجید که تمام درها را بر روی خودش بسته می دید بالاخره تسلیم شد. بابا من هم 10 تجدیدی آوردم.
عباس