شب جمعه است و آخرین ساعات آخرین روز دومین ماه گرمترین فصل سال، و توفیقی حاصل شد تا در گوشه مصلی امام خمینی^رهشهر فومن، شهر دوست خوب خدا حضرت آیت الله بهجت ^ره ، سه نفری به امامت حجت الاسلام حاج ابراهیم و اصغر آقا دایی های بچه ها به نمازی جماعت بیاستیم.

و نسیم توفیقی دیگر آنگاه وزیدن گرفت که متوجه شدم سالگرد شهادت شهید روحی از شهدای عزیز هشت سال دفاع مقدس در حال برگزاری است و مداح اهل بیت ^ع ما را به سال های خطیر خاطره ها برد.

و این نسیم همچنان در حال وزیدن بود، بعد از خروج از مسجد برو بچه های پایگاه مقاومت ما را به رفتن به روستای شنبه بازار که اینک به " سید جواد " شناخته تر می باشد دعوت کردند. در چند قسمت از شهر که مسیر پرسیده می شد صحبت از مکانی بود که برای همگان کاملاً شناخته شده می باشد و تصور اولیه عزیمت بسوی یکی از صدها امامزادگانی است که فضای شمال این مرز و بوم را متبرک نموده اند.

السلام علیک یا اهل القبور. به درگذشتگان و ارواح پاک شهدا و امامزاده سبز قبا که در سمت راست این آرامستان است سلامی می دهم و فاتحه ای می خوانم و متعجبم از پارچه های سبز رنگ دخیل بسته شده به درب اصلی.

آرام آرام به سمت محوطه ای مسقف و دارای نرده های پر شده از پارچه های سبز رنگ دخیل نزدیک می شوم و خود را به سوی شلوغی اطراف یک سنگ قبر هل می دهم، داربستی معمولی بالای قبر یک شهید و کثرتی از انبوه پارچه های سبز رنگ دخیل بسته شده به آن.

سستی و ضعف پاها مرا زمینگیر کرده و به احترام می نشینم و به نرمی فرش روی سنگ قبر را کنار می زنم : " شهید سید جواد موسوی 19 ساله "

لرزشی خفیف در سر انگشتان منجمدم احساس می کنم و جهت تبرک آنان را همچون زخمه ای بر تار دلم روی پستی و بلندی های نوشته های حک شده روی سنگ قبر به حرکت درمی آورم و سرمای بیشتری روح عریانم را به حراج تازیانه ها می برند و ابرهای پر از باران قدرت نگاه کردن در چشم های او را از من می ربایند و بر پلک هایم می خندم که مات و مبهوت و حیران توانایی و شهامت بر روی هم غلطیدن را از دست داده اند.

شهیدی 19 ساله، عاشقی 19 ساله، عارفی 19 ساله، عابدی 19 ساله، سالکی 19 ساله ...... و فقط خودم هستم که صدای خودم را می شنوم، کسی نیست هجوم حمله این پتک ها را سدی شود؟ و همچنان در این توهم معلقم که عشق و عرفان رهی است صد ساله.

از جوان خادمی که در حال جاروکشی محوطه است علت این همه ارادت به این شهید عزیز را جویا می شوم که می گوید : پاکی واستجابت دعای سید جواد و مرحوم پدر و مادرش در زمان زنده بودن زبانزد اهالی این منطقه بوده است. سید جواد از خط شکنان لشکر 25 کربلا استان گیلان بود که در 25 بهمن سال 64 در عملیات فتح فاو با غوص در دریای بیکران رحمت الهی ره صد ساله را یک شبه طی نمود و با کام گرفتن از شرشر شراره های شهد شیرین شهادت به لقاء یار رسید. پس از شهادت، سید جواد اذن گرفته از ائمه خدا، واسطه برآورده شدن حاجات بسیاری از نیازمندان و دلشکستگان شده است. و اینک مزار پاک و مطهرش تا روز قیامت دارالشفاء دلسوختگان است.

 برای آخرین بار به عکس شهید نگاهی می اندازم و من در او و از او سراغ شهید ناصر موسیوند و شهید رضا زارع را می جویم.

صبح جمعه است و اولین ساعات اولین روز سومین ماه گرمترین فصل سال، و دست های خالی و کاسه گدایی خود را که اینک نم نمک سکه های باران آنان را به ترنمی در حال نوازش کردن می باشند به سوی آسمان کرم و رحمت الهی می برم و همصدا با تک تک ذرات هستی در خود فریاد می زنم :

خدایا پروردگارا معبودا الها

به حق بزرگی و عظمتت و به حق ذات و کنه خودت و به حق چهارده نور پاک و آسمانی به حق اولیاء اوصیاء شهدا و به حق این شهید تو را قسم می دهیم

     درفرج مهدی زهرا ^عج تعجیل بفرما   آمین یا رب العالمین